کیلیپس دختر همسایمون تو رباط صلیبی پام اگه دروغ بگم ^_^
دیروز دوستام اومده بودن پیشم داشتن خاطره شمال رفتنشونو تعریف میکردن
امید:رفتیم رامسر رفتیم لب دریا بعد سوار چیز شدیم! اسمش چی بود ؟؟
حسین: گراز ؟؟
شاهین:گودزیلا ؟؟
من: O_o
امیر: اسب دریایی ؟؟
امید: آها !! نه بابا اسب ! اسب !! سوار اسب شدیم ...بعد برگشتیم خونه دیدیم بارون اومده چیز داره چیکه میکنه !!
حسین: شیب ؟؟
شاهین: سَر ملی ؟؟؟
من:O_O
امیر: بام ؟؟؟
امید: نه بابا !! آها سقف !! سقف داشت چیکه میکرد...بعد شب بود و ما هم چیزمون گرفت ؟؟ چی ؟؟ چی بود ؟؟
حسین: دستشویی ؟؟
امید: شماره 1 و 2 مخلوط ؟؟
شاهین: باد معده ؟؟
من:^_^
امید:نه بابا خوابمون گرفت ...........
به همین پایه میز عسلی این مکالمه همینجوری ادامه داشت ولی چون طولانی بود دیگه گفتم تا همینجا کافیه
میخاستم کیلیپس سارا رو بکنم تو حلقشون خفه شن با این قدرت تفکرشون ^_^
کیلیپس دختر همسایمون نابود بشه اگه دروغ بگم ʘ__Θ
من2 دیقه دیر میکنم و دیر میرسم خونه همه میگن کاشکی نمیومدی
اونوخت دیشب رفته بودیم خونه خالم اینا حالا هر چی میگردیم خاطره(گودزیلای 6 ساله خاله م ) نیست
به همین پایه میز عسلی مون قسم
رفتم تو اتاقش دیدم یه گوشه نشسته پاهاشو بغل کرده و تکیه داده به دیوار
من:ʘ__Θ واااااای فداش بشم چقد باکلاس نشسته عجقم ؟؟
گودزیلا: حوصله ندارم ولم کن ! 0__0
من: چرااااااااااااا ؟؟
گودزیلا: بخاطر اینکه سعید رفت ^_^ ( حالا سعید پسر عمه شه که هم سنه خودشه )
من:خوب اینکه ناراحتی نداری دوباره میان خونتون دیگه ^_^
گودزیلا: آخه نگرانشم
من: چراااااااااااااا ؟؟ ^_^
گودزیلا: شب راه افتاده میترسم تو راه یه چیزیش بشه @@
من:ʘ__Θ
گودزیلا:هر چی گفتم شب راه نیوفت گوش نکرد @@ نگرانشم @@
من:ʘ__Θ
ب همین پایه میز عسلیمون من تا پارسال جوری نقاشی هامو رنگ میکردم ک از خط نزنه بیرون
بعد گودزیلاهای این دوره زمونه رو نیگا *_*
من دارم میرم افق کسی نمیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بـابـام هـمـیـشـه عـادت داره بـعـد از نـمـاز، دسـتـش رو مـیـذاره رو سـیـنـه، ایـسـتـاده بـه هـر ۴ طـرف سـلام مـیـده، ساعت 5 صـبـح بـود، مـنـم رفـتـم تـو هـال ، بـابـام رو دیـدم داره نـمـاز مـیـخـونـه، هـمـیـنـطـوری بـا عـشـق وایـسـتـادم از پـشـت سـرش بـهـش نـگـاه مـی کـردم، نـمـازش کـه تـمـوم شـد، اول بـه هـمـون سـمـت قـبـلـه سـلام داد و بـعـد سمـت راسـت و بـه سـمـت عـقـب کـه بـرگـشـت، در حـالـیـکـه دقـیـقـا روبـرو هـم قـرار مـیـگـرفـتـیـم و مـن مـلافـه سـفـیـد رو سـرم بـود ، هـمـونـطـور دسـت بـه سـیـنـه چـرخـیـد سـمـت مـن گـفـت "الـسـلام عـلـیـک"مـنـم گـفـتـم سـلام از بـنـده اسـت حـاج آقــا ^_^
نـیـم مـتـر از جـاش پـریـد، گـفـت زهــرِ مــارُ ســلام ،یــه سـیـلـی خـفـن واسـه خـنـده شـمـا هـم خـوردم ولــی تـا 2روز مـی دیـدمـش یـه چـیـز سـمـتـم پـرت مـی کـرد !!! ^_^